نویسندگان: شیرین علینقی(1)؛ دکتر مریم جلالی(2)




 

نویسنده و شاعر کودک و نوجوان، برای انتقال درک معنا و مفهوم یک متن ادبی به کودک و نوجوان، باید کلیات و جزییات نوشته ی خود را با توجه به دایره ی واژگانی، دانش اولیه، زبان، و شناخت رشد تخیل این گروه و تنظیم کنند. این نکته از دید والدین یا به عبارت دیگر، مخاطبان تلویحی کتاب های کودک و نوجوان، نباید پوشیده بماند.
«با آنکه عمر ادبیات کودک و نوجوان در ایران به کمتر از صد سال می رسد، دراین مدت، ژانر افسانه بیش از دیگر انواع ادبی در ادبیات کودک و نوجوان کاربرد داشته است. »
داستان ها و افسانه های کهن ایران زمین، همچون طلای نابی است که باید توسط جواهرساز ماهری ساخته شود، تا درخشش آن چشم هر مشتاقی را به خودم جذب کند. این متون، می توانند دستمایه ی مناسبی برای آموزش فرهنگ ایرانی از پای بست به کودکان باشند. گرچه چنین سخنی، به این معنا نیست که پیش تر، این گونه به موضوع نگاه نمی شده است؛ در تأیید این مطلب ، استرابو، تاریخ نگار و جغرافی دان یونانی، در زمینه ی افسانه و آموزش گفته است که ، آموزگاران ایرانی؛ آموزش های خود را با افسانه ها در هم می آمیزند.
ادبیات عامیانه، خصوصاً افسانه ها، غالباً تأثیر فراوانی در ادبیات کودک داشته است. این نوع ادبی ، درونمایه ی جامعی را در اختیار مخاطب قرار می دهد که گاه، فراتر از حدود فرهنگی یک جامعه است. همین نکته ی ظریف، باعث می شود که متن ، برای مخاطب خوشایند به نظر برسد.
نکته ی مهم اینجاست از چه سنی می توان افسانه ها را به دایره ی مطالعاتی ادبی کودکان افزود؟ برای شناخت و چگونگی رشد تخیل کودک، و نیاز او به قصه ها و افسانه ها و تأثیر این قصه ها بر روی وی، نیاز است که با خصوصیات سنی کودکان و شرایط روحی و روانی آن ها آشنا بود. «میزان پیشرفت ذهنی هر کودک، به مقدار فعالیت های ذهنی او برمی گردد. این فعالیت های ذهنی، خود شامل جنبه های مختلف واکنش ذهنی است که عبارتند از : ادراک ، حافظه، تخیل، حکم و استدلال.
این سه جنبه فعالیت ذهنی ، به طور مجزا نیستند، بلکه با یکدیگر همبستگی دارند، به گونه ای که ما آثار همکاری متقابل آن را در کودکان می بینیم و به مروز زمان که شخصیت کودک پیشرفت می کند، این قوای سه گانه به کودک کمک می کند تا نیروی ذهنی او پرورش یابد. »
کودکان از سن سه سالگی شروع به کنجکاوی محیط اطراف و افراد دیگر می کنند. در ابتدا، اشیا را جاندار تصور کند و آن ها را موجودات زنده ای می پندارد و با خود مقایسه می کند. به طور مثال، هرگاه برای کودک قصه ای درباره ی خرس نقل شود، او سعی می کند که حرکات و رفتار خرس میان داستان را تقلید کند. سن سه سالگی برای ورود کودک به دایره ی شنیدن افسانه ها مناسب نیست و ممکن است کودک با همذات پنداری های ذهنی و تقلید ماجرا به خود آسیب بزند.
گروهی بدون در نظر آوردن سن کودک، با این نگاه که اگر تخیل کودکان ، قوی تر از تخیل بزرگسالان است، پس عنصر خیال نیز برای کودکان مناسب تر است، مکملی را برای احقاق تعابیر بزرگسالان در بازگویی افسانه ها فراهم کرده اند که به جای کمک به کودکان، آنان را در معرض خطر قرار می دهد. از چهار سالگی تا شش سالگی، قوای ذهنی کودک، به سرعت پرورش می یابد. او به راحتی صحبت می کند و معنی حرف های خود را می فهمد. دراین سن ، او بیشتر از قبل به آزمایش های حسی و ادراکی می پردازد، زیرا حس کنجکاوی او بیدار شده و نسبت به هر چیز نوظهور، خصوصاً در مقابل اشیاء غیر عادی، عکس العمل مستقیم نشان می دهد. او از زندگی خانوادگی تقلید می کند و درحد خود از نیروی تفکر و استدلال بهره مند است، البته چگونگی استدلال های کودک بستگی به مسئله ای دارد که با آن سروکار دارد. در چنین سنینی، لذت بخش ترین زمان برای او، گوش دادن به لحن قصه گویی یک بزرگسال است. او تمام کارهایش را رها می کند تا خود را در دنیای خیالی و پر از ماجرای دیگری جای دهد. حتی در مقابل قصه های تکراری چنین وانمود می کند که همچنان مشتاق شنیدن است و با زیرکی خاصی دقت می کند که نکته ی ظریفی از داستان حذف نشود. از این زمان است که می توان برخی از افسانه ها را به زندگی خیال انگیز او وارد کرد. او برای شخصیت های افسانه، شکل هایی را تصور می کند و حتی گاهی مانند یک بازیگر، نقش آنان را با استفاده از وسایل محیط خود بازی می کند.
ممکن است والدین گمان کنند که شخصیت های جادویی ، همچون جادوگر، دیو و حیوانات غیر عادی و. . . روحیه ی کودک را دچار مشکل کند اما واقعیت چنین نیست، در این افسانه ها ، خوبی پیروز و بدی همیشه مجازات می شود و قهرمانان همیشه به آرزوی خود می رسند. این خود با طرز فکر ساده ی کودکانی که در این سن قرار دارند، مطابقت دارد و برای او، این مسئله مهم است که شخصیت بد تنبیه شود.
دراین میان، باید تلاش کرد که خشونت ها و قساوت ها ، پر رنگ جلوه گر نشوند. در قصه های انتخابی باید به سن و رشد فکری کودک توجه شود و افسانه ها را بر طبق شرایط موجود و قوای فکری کودک در نظر گرفت، تا کودک بتواند با آن ارتباط برقرار کند و از شنیدن اش لذت ببرد.
با تعریف برخی افسانه ها در این سنین، می توان جنبه های رفتاری کودکان را اصلاح کرد و نیازهای روحی آنان را تعادل بخشید. برای نمونه: کودکان افسرده یا بیمار، به افسانه های شاد نیازمندند و برای کودکان ترسو یا دچار نقص و عیب، می توان قصه هایی را تعریف کرد که در آن قهرمان داستان با وجود کوچک تر بودن، بی تجربه بودن، نازیبا بودن یا به دلیلی که عجیب به نظر می آید، به علت داشتن قلب مهربان و یا شجاعت، به هدف و آرزوی خود می رسند. داستان هایی که در آن، ضعیف ترها بر اثر مهارت و تجربه و فکر درست، بر قوی ترها و بد جنس ترها غلبه می کنند. کودک بی باک می تواند از افسانه ها بیاموزد که نباید به حیوانات و گیاهان آزار برساند.
از آنجا که در چنین سنینی، کودکان، که همه چیز را از آن خود می دانند و حاضر نیستند هیچ چیزی را با دیگران قسمت کنند و با حسادت از تعلقات خود نگهداری می کنند، در افسانه ها به طور غیر مستقیم می آموزند که اگر به دیگران هدیه بدهند، فقیر نمی شوند و برای خوشبخت شدن در زندگی ، باید قلبی مهربان داشته باشند و به دیگران کمک کنند.
با تعریف قصه های گوناگون، می توان به مغز کودک و افکار او نفوذ کرد و او را برای زندگی با سعادت پرورش داد. این وظیفه بر دوش مخاطبان تلویحی و نویسندگان است.
با اینکه تقریباً در اواخر چهار سالگی، کودک توانایی و تحمل افسانه های خشن را دارد، اما باید توجه داشت که این موضوعات نباید به واقعیت نزدیک باشد. و واقعی به نظر بیابد، زیرا ممکن است کودک، هم در رویا وهم در زندگی واقعی، دچار ترس و وحشت شود؛ بنابراین افسانه هایی مناسب است که در آن کودک بتواند با قهرمان پیروزی را تجربه کند. در نتیجه، پایان افسانه، برای چنین سنینی بسیار مهم است و لازم است مثبت و خوش باشد.
«ادبیات با مخاطب است که هویت می یابد، چرا که اگر اثری هیچ مخاطبی نداشته باشد، گویی که وجود ندارد. تفاوت نیازها و کثرت مخاطبان ، موجب پویایی، تنوع و خلاقیت در ادبیات شده است. در این میان ، توجه به نیازها و تمایلات کودکان و نوجوانان اهمیت بسزایی دارد؛ چرا که این گروه به علت ویژگی های خاص سنی شان و تفاوت میزان توانمندی شان در خواندن و درک ادبیات، نیازمند توجه ویژه ای هستند. امروزه کتاب های بسیاری به عنوان کودک و نوجوان روانه ی بازار می شود. . . فروید ( 3) افسانه ها را، صورت ساده شده ی اساطیر می داند که شناخت و شناسایی آن ها، به شناخت ذهن و رویاهای انسان روزگار کهن کمک می رساند. ماکسیم گورگی(4) نیز به نقش افسانه ها در سازندگی و ارتقای بشر اشاره می کند و ریشه ی اکتشافات و اختراعات را در افسانه ها می داند، چنان که می گوید: « قدرت تخیل افسانه سازان چند صد سال، قبل از اختراع هواپیما، از قالیچه ی پرنده خبر داشت و خیلی قبل تر از اختراع لکوموتیو و موتورهای گازی و الکتریکی هم از سرعتی معجزه آسا جهت حرکت در فضا مطلع بود. »
در هر حال، روند به کارگیری و ارایه ی افسانه برای کودکان و نوجوانان باید با توجه به نیازهای سنی آنان تنظیم و مرتب شود تا بازدهی به جا و مناسب داشته باشد.

دستاورد افسانه در ادبیات کودک

هر چند با به وجود آمدن وسایل ارتباط جمعی و گسترش آن در عصر حاضر، کاربردهای افسانه هر روز کمتر می شود ، اما به دلیل نقش بسیار مهم افسانه، در تأثیرگذاری بر جامعه ی کودک نمی توان از ذکر دستاوردهای مفید آن چشم پوشی کرد. در اینجا به تعدادی از این موارد اشاره می کنیم:

دستاورد تفریحی و سرگرمی:

شنیدن ، خواندن و دیدن ماجراهای افسانه ای بعد از بازی ، می تواند مهم ترین تفریح کودکان باشد. همان گونه که در گذشته نیز بر این منوال بود. البته «مناسب سازی افسانه ها برای کودکان ، با هدف سرگرم کردن و انتقال مجموعه ای از دانش بشری، عمری طولانی دارد. » کودکان شب هنگام با افسانه ی شیرین پدر بزرگ و مادر بزرگ یا دیگران سرگرم می شدند و چنان مسحور ماجرا می شدند، که خود را فراموش می کردند. کودک با استفاده از قوه ی تخیلش ، ماجراها را با تصویر ذهن خود بازسازی می کند و با قهرمان داستان مأنوس می شود و خود را به جای او می پندارد و با افسانه، عملاً زندگی می کند و تفریحی بسیار سالم برای خود می سازد. از این رو، هر چند افسانه ها مکرراً برایش تعریف می شود ، برای او خستگی در پی نخواهد داشت و می پندارد که داستان زندگی و قهرمانی های خود اوست که برایش تعریف می شود. در نتیجه، افسانه همواره برای او شیرین است.

دستاورد تربیتی:

از افسانه سرایی به عنوان یکی از ابزارهای تربیتی استفاده می شود و به طور غیر مستقیم، پندها و نکات لازم به کودکان گوشزد می شود. کودکان در افسانه ها با نیکوکاران پیروزمند و اشرار شکست خورده ، رو به رو می شوند. ایشان می آموزند که راست بگویند و درست کردار باشند و از خطا و گناه پرهیز کنند تا عاقبتی نیکو نصیب شان شود. همچنین فضایلی دیگر، همچون وفای به عهد، صبوری، دلاوری، شجاعت، محبت و. . . را لمس می کنند و نتیجه ی خیر آن را نیز در پایان کار می بینند. کودک درک می کنند که چگونه قهرمان افسانه، با تکیه بر قوای عقل و تدبیر، بر مشکلات و اشرار پیروز می شوند و می آموزند که در رویارویی با مشکلات ، تدبیر را فراموش نکنند. به طور کلی، چون فضایل در افسانه ها با شیرین ترین حالت ممکن به صورت غیر مستقیم، به کودکان القا می شود، آنان با میل و رغبت، بدون بیانی مستقیم تحت تربیت قرار می گیرند.
افسانه ، در برابر سؤالات کودک فقط نظر می دهد و پیام ها و راه حل های افسانه ، به شیوه ای است که هرگز مستقیم بیان نمی شوند، بلکه تصمیم را بر عهده ی کودک می گذارد که خود را با زندگی قهرمانان افسانه تطبیق دهد، یا نه؛ و اگر بخواهد خود را با قهرمانان داستان مقایسه کند. اینجاست که برای چگونه منطبق ساختن ، به سوی تخیل خود می رود و همه چیز را به تخیل وامی گذارد. افسانه ها به گونه ای هستند که با طرز فکر و تجربیات کودک هماهنگی دارند و در نتیجه برای آن ها قانع کننده و قابل قبولند. کودکان روش ها و راه حل های افسانه را بیشتر می پذیرند تا استدلال ها و نقطه نظرهای بزرگ ترها را. کودک به گفته های درون افسانه اعتماد می کند و با آن به آرامش و تسکین می رسد. برای کودک هرگز بین اشیا و جاندار؛ جدایی وجود ندارد، به همین دلیل او به راحتی قبول می کند که سنگی حرکت کند یا صحبت کند و یا درختی با او درد دل کند و یا اینکه گنجشک کنار پنجره ی اتاقش، او را در برابر مشکلش راهنمایی کنید و این بدین خاطر است که کودک باور دارد که حیوانات می فهمند و حتی واکنش عاطفی دارند، در نتیجه او از حیوانات افسانه ها ، انتظار دارد که درباره ی چیزهایی که برای او ارزش دارد، صحبت کنند و به آن ها نیز نقش دهد. همان طور که خودش با حیوانات افسانه ها ، انتظار دارد که درباره ی چیزهایی که برای او ارزش دارد، صحبت کنند و به آن ها نیز نقش دهد. همان طور که خودش با حیوانات واقعی و یا عروسکی صحبت می کند و به آرامش می رسد. از دید کودک هر چیزی که می جنبد ، زنده است. در نتیجه ، چون حیوانات آزادند که به هر جایی بروند، پس می توان پذیرفت که آن ها در افسانه ها ، به قهرمان قصه در برابر مشکلات و جست وجوهایش کمک و راهنمایی کنند؛ کودک حتی می پذیرد که باد می تواند حرف بزند و برای کمک قهرمان او را به جاهای دور دست ببرد و در اکثر مواقع او نیز همراه قهرمان سوار بر باد به جاهای دور رفته و از این سفر خوش لذت ببرد. از دیدگاه کودک و همچنین در افسانه ها ، نه تنها حیوانات مانند آدمیان احساس دارند، بلکه سنگ ها نیز زنده اند و جان دارند و حتی می توانند حرکت کنند، حرف بزنند و به یاری قهرمانان بیایند.
از آنجا که هر چیزی در افسانه می تواند دارای روح باشد، یا با روح های دیگر شباهت داشته باشد، در نتیجه می توان در افسانه، شخصیت ها را جا به جا کرد. مثلاً یک حیوان، انسان شود و یا برعکس، انسان به حیوان بدل گردد. از ویژگی های دیگر افسانه ها، می توان به نیروی جسمانی قهرمان افسانه اشاره کرد؛ این نیرو به قدری است که قهرمان با کمک آن، اعمال معجزه آسایی را انجام می دهد و کودک با همانند سازی خود با قهرمان ، می تواند همراه او در عالم تخیل به آسمان ها برود، غول ها را شکست دهد و از آتش بگذرد.
او از این راه، همه ی نارسایی های واقعی یا خیالی خود را در رابطه با قدرت جسمی جبران می کند و به قوی ترین و زیباترین انسان ها بدل می شود. و در نتیجه به آرزوهای دست نیافتنی خود می رسد. و چون قهرمان داستان بعد از رسیدن به پیروزی ، به زندگی معمولی خود باز می گردد. او نیز همراه قهرمان افسانه، پیروز شده و به زندگی واقعی خود برگشته و این یکی از مهم ترین و مثبت ترین ویژگی های افسانه است. پایان افسانه سبب می شود که کودک پس از اینکه در عالم خیال ارضا شد، بتواند با جسم خود که در عالم واقعیت است آشتی کند.
رسیدن به این واقعیت، فقط توسط افسانه ها طراحی شده، بدین گونه که قهرمان، با پیشرفت قصه در پایان پیکار، دوباره انسانی فانی می شود و دیگر درباره ی زیبایی و قدرت فوق بشری قهرمان، چیزی نمی شنویم، این به گونه ای است که قهرمان در انتهای قصه به هویت واقعی خود می رسد و از این وضع راضی است.

دستاورد فرهنگی:

«افسانه های هر ملت، تولید جمعی و رسانه ای یک گروه یا جامعه به منظور انتقال خرد حاکم بر آنان است. این داستان ها بیانگر آرزوها و آرمان های دلخواه هر اجتماعی به شمار می آید. به همین دلیل، ارتباط خرد حاکم بر آنان است. این داستان ها بیانگر آرزوها و آرمان های دلخواه هر اجتماع به شمار می آید. به همین دلیل، ارتباط، تنگاتنگ افسانه ها با نظام ارزشی، اعتقادی و تاریخی ملل قابل کتمان نیست. »
پیش ترها، افسانه ها اغلب توسط نسل پیشین، برای نسل آینده تعریف می شدند و بدین وسیله، محکم ترین ارتباط بین دو نسل برقرار می شد و در دوران رونق افسانه ها ، مفاهیمی چون از خود بیگانگی فرهنگی و فرهنگ بیگانه کمتر مطرح می شد.
کودکان در افسانه ها، با رسوم و سنت های جامعه ی خود روبه رو می شوند و آن ها را می آموزند. همچنین، در لابه لای افسانه ها، با ضرب المثل ها، تکیه کلام ها و دیگر ریزه کاری های فرهنگی آشنا می شوند. در افسانه ها، برای کودکان طریقه ی معقول و قابل قبول جامعه ، در مواجه شدن با مسایل شخصی، همچون ارتباط با جنس مخالف و حدود آن، ارتباط با بزرگ ترها و حتی کوچک ترها، طریقه ی معامله کردن و کلاً ارتباط با اطرافیان مطرح می شود و کودکان به خاطر دلبستگی شدید به افسانه ها، آن ها را به خوبی می آموزند. برای اینکه کودکی جذب قصه شود، باید قصه، او را سرگرم کند و به نوعی کودک با شخصیت های قصه خو بگیرد، ولی باید توجه داشت که قصه، علاوه بر سرگرمی تخیل او را بر می انگیزد تا فهم و ادراک او رشد کرده و همچنین نگرانی ها و آرزوهای کودک هماهنگ شود و کودک به مسایل و مشکلات خود پی ببرد و برای حل این مشکلات می بایست راه حل های آن به کودک انتقال داد.
افسانه ها، عمیق تر از هر خواندنی دیگر، در حقیقت وجود روانی کودک قرار می گیرند و در رابطه با مشکلات درونی، کودک، به گونه ای با او صحبت می کنند که کودک آن را می فهمد و آن به علت سادگی و قابل فهم بودن افسانه است. افسانه ها راه حل های موقتی و دایمی را برای حل مشکلات کودک ارایه می دهند و به عبارت ساده تر و قابل فهم بودن افسانه ها ، تصاویری را به کودک عرضه می کند که از آنها در خیال بافی ها و رویاهای بیداری خود، استفاده می کند. کودک می آموزد که مبارزه با مشکلات طاقت فرسا غیر ممکن است، اما اگر کسی ضعف نشان ندهد و با استواری با سختی ها دست و پنجه نرم کند، می تواند بر همه ی موانع غلبه کند و سرانجام پیروز شود و این نکته ی مثبت افسانه ها است که می تواند به شیوه های مختلف، به کودک آموزش دهد. در افسانه های کودک، مسایل هستی بسیار ساده و قابل درک است، به دلیل دور بودن از هرگونه پیچیدگی و همچنین حذف امور جزیی در افسانه ها است که سبب می شود در ذهن کودک هیچ گونه ابهامی به وجود نیاید.
«زبان افسانه ها از آن جهت که از فرهنگ شفاهی و مردمی برخاسته و دچار تغییر شده، ساده است و پیچیدگی ندارد. نویسندگان گروه کودک و نوجوان نیز، در مناسب سازی ادبیات این متون، کمتر دچار مشکل می شوند، زیرا عناصر داستان خود رفته رفته در هر مرحله ی زمانی ساده و به روز شده است. نویسندگان با توجه به فرهنگ حاضر، می توانند زبان داستان را در اختیار بگیرند و متن را برای مخاطبین زمان خود آماده کنند. درونمایه ی افسانه ها اجرای تخیل جمعی است و نقش آن، تأمین نیازهای زندگی اجتماعی است، به همین دلیل جایگاه وسیع تری را در ادبیات کودک و نوجوان به خصوص در بخش تربیتی - فرهنگی به خود اختصاص داده است. »

پی نوشت ها :

1- دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی ، واحد اسلام شهر.
2- استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد پرند.
3- Freud
4- Gorki - Maxim


1- حجازی، بنفشه، ادبیات کودکان و نوجوانان ( ویژگی ها و جنبه ها)، روشنگران و مطالعات زنان، تهران. 1380.
2- جلالی، مریم، ارزش ها و محدودیت های کاربرد ادبیات کودکان در آموزش زبان به بزرگسالان، ماهنامه ی کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره ی 169، آبان 1390 ، ص 15.
3- جلالی ، مریم، بازنویسی کتاب های کودک و نوجوان از معبر مخاطب شناسی، ماهنامه ی کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره ی 174، فروردین 1391 ، ص 18.
4- حسن زاده، المیرا؛ جلالی، مریم، بررسی ساختار بازنویسی در کتاب قصه ی گنبدهای رنگین، ماهنامه ی کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره ی 178، مرداد 1391، ص 92.
5- سینکلر، ادوار؛ اشتوکینگر، ماگران، دنیای کوچک بزرگ من، ترجمه ی وجیهه حاکمی، انتشارات فکر روز، پاییز 1371، ص 307.
6- لسترکرو، آلیس، روانشناسی کودک، ترجمه ی مشفق همدانی، چاپ پنجم، 1355، چاپ سپهر، ص 86- 94.
7- تحصیلی ، عباس ، کودکان، امیدهای آینده، انتشارات فکر روز، بهار 1371، ص 125- 135.
8- بتلهایم، برونو، کاربردهای افسانه، ترجمه ی دکتر کاظم شیوارضی ، چاپ دیبا، ص 53.
9- جلالی، مریم، گذر افسانه از معبر اسطوره، دوفصلنامه ی روشنان، شماره ی 11، تابستان 1390، ص 100.
10- Strabo, 1932: Geography of Strabo, Translation: Jones, H. L. , London.
منبع : مقالات منتخب از نشریات گوناگون.